زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

چه زمانی برای بچه دار شدن مناسبه؟

سلام عزیز دلمممممم چطوری؟ اون بالا بالاها چه خبره؟؟ دماغت چاقه مانی جوووون؟؟؟ راستش خبر خاصی نیست فقط امدم کمی بحرفم .نی نی ناز من می دونستم که بچه فهمیده ای دارم که یهو دست مامان و باباشو نمیزاره تو پوست گردووووووووووو  البته اگر هم میومدی چشم و دلمونو روشن می کردی.  فقط کمی .،نــــــــــــــــــه بیشتر از کمی جا می خوردیم . چون من حالا حالا ها برای امدنت نقشه دارممممممم ولی شوخی با مزه ای بود نازنینم .تاثیر خوبی رو من داشت وقتی همه شک کردند که ممکنه بار دار باشم  اولش ترسیدم ولی بعدش دیدم دلیلی برای ترسیدن نیست چون همیشه احساس می کنم دست مهربونی تو زندگیمونه همه زندگیمونو مدیریت و هدایت می کنه&nbs...
14 آبان 1391

حال و هوای روز ها و شب های ما..

سلام دوستان عزیزم هوا کم کم داره سر د میشه  ما که بخاری مونو راه انداختیم . از این آفتاب های بی حوصله پاییزی این قدر بدم میاد که نگوووووووووووووووو دلداریییییییییی بهاروووووووووووو تابستونوووووووووووووووو اصلا آدم نمی تونه یجا بند شهههههههههههه من کلا با پاییزو. زمستون رابطم خوب نیست از اخر های پاییزم اغلب سرما می خورمو معمولا تا آخر های زمستون هر دو هفته یکبار مریضم هههههههههههههههههههه هههههههههههههههه. خوب بگذریم ... فکر کنم به همین زودی ها یه سر برم شمال که اب و هوایی تازه کنم شوشو هم شدید هوس کردههههههههههه هم دلمون تنگ شده و هم چند وقتیه تفریح حسابی نکردیم البته اونجا هم کار خاصی نمی کنیم با خانواده بودن مهمه. چند رو...
8 آبان 1391

نگرانی من و بابا

عزیز دلم چون به خودم قول دادم از همه خاطراتمون بنویسم دلم نیومد از این اتفاق چیزی ننویسم چون می دونم  بعد از سال های دور خوندنش برای خودم خیلی جالب خواهد بود . افکار بچگانه و شاید گاهی احمقانه.......... کوچولوی من 5 شنبه که با بابا رفتیم بیرون  من تو کتاب فروشی یه کتاب تعیین جنسیت دیدم و از بابا خواستم که بخریمش شب تا رسیدیم خونه من تند تند شروع کردم به خوندنش مطالبش برام جالب بود واز اون جایی که به مسائل پزشکی علاقه مندم با شوق و ذوق دنبالش می کردم. فرداش یهو به سرم زد که برم تقویمو نگاه کنم ببینم کی وقت امدن خاله پریه ولی دیدم که از وقتش گذشته و خبری نیست خیلی جا خوردم و ترسیدم دلم نمی خواست از آمدنت غافلگیر بشم...
6 آبان 1391

اولین خرید نی نی جونموووووووون

سلام عزیز دل ماماننننننننننننننننن  من به قولم وفا کردم . دیروز با بابا رفته بودیم انقلاب کتاب بگیریم موقع برگشتن از چهار راه ولیعصر تا سه راه جمهوری پیاده آمدیم سر راه من کلی کفش خوشکل بچه گانه دیدم و تصمیم گرفتم برات بخرم البته اولش بابا گفت نه ولی بعدش خودش برات کفش انتخاب کرد البته مدل هاش خیلی متنوع بود ولی ما تصمیم گرفتیم اینو بخریم .خلاصه ما در تاریخ 4 آبان 91 برای نینی مون خرید کردیم و یه کفش خوشکل آبی رنگ خریدیم آمید وارم روزی بشه که بیای و ای کفش رو تو پات ببینم .... اینم عکسش....   ...
5 آبان 1391